to get over فائق آمدن (بر مشکل جسمی یا عاطفی و غیره)   مثال: تونستی اون شرایط (به هم خوردن رابطه ) رو پشت سر بگذاری؟ ?Could you get over the breakup او هنوز نتوانسته با مرگ دوستش کنار بیاد. She hasn’t been able to get over her friend’s death   او از بیماری به […]

to get over

فائق آمدن (بر مشکل جسمی یا عاطفی و غیره)

 

مثال: تونستی اون شرایط (به هم خوردن رابطه ) رو پشت سر بگذاری؟

?Could you get over the breakup

او هنوز نتوانسته با مرگ دوستش کنار بیاد.

She hasn’t been able to get over her friend’s death

  او از بیماری به حالت عادی برگشته(خودشو جمع و جور کرده و خوبه حالش)

He got over his disease