نمایشنامه‌ی شاه لیر، یکی از معروف‌ترین تراژدی‌های شکسپیر است. این داستان سرنوشت پادشاهی مغرور است که فرق مهربانی واقعی و چاپلوسی را نمی‌داند و با سبکسری و تندخویی‌هایش خاندان و سلطنتش را بر باد می‌دهد. دلقک نیز نماد وجدان اوست که واقعیت‌های رفتار او را با طنزی گزنده بیان می‌کند.چه بسیار حاکمانی که همچون لیر، […]

نمایشنامه‌ی شاه لیر، یکی از معروف‌ترین تراژدی‌های شکسپیر است. این داستان سرنوشت پادشاهی مغرور است که فرق مهربانی واقعی و چاپلوسی را نمی‌داند و با سبکسری و تندخویی‌هایش خاندان و سلطنتش را بر باد می‌دهد. دلقک نیز نماد وجدان اوست که واقعیت‌های رفتار او را با طنزی گزنده بیان می‌کند.
چه بسیار حاکمانی که همچون لیر، دل به تملق‌های اطرافیانشان می‌سپارند و زمانی تفاوت خائن و خادم واقعی را درمی‌یابند که در سراشیبی سقوط قرار گرفته‌اند.
متن زیر خلاصه‌ای از این سوگنامه‌ی زیبا و تفکربرانگیز است.

پرده اول
صحنه نخست

دوتن از درباريان با هم صحبت مي‌كنند. امير گلاستر (Earl of Gloucester) به امير كِنت (Earl of Kent) توضيح مي‌دهد پسري كه دركنار اوست فرزند نامشروع او اِدماند (Edmund) است وپسر ديگري به نام ادگار (Edgar) هم دارد كه بزرگتراست وفرزند مشروع و قانوني اوست. او امير كنت را به ادماند معرفي مي‌كند و مي‌گويد كه این امیر، نه سال درسفر بوده و انسان جهانديده‌اي است.
لير شاه انگلستان (Lear, King of England) وارد مي‌شود. دو دختر او به نام گانریل (Goneril) و ريگان (Regan) وشوهرانشان و همچنين دختر كوچك لير، كردليا (Cordelia) كه در آستانه ازدواج است، نیز به همراه او وارد مي‌شوند.
اين جلسه‌اي براي تقسيم ميراث ليراست. او كه قصد كناره‌گيري از سلطنت را دارد، از دخترانش مي‌خواهد كه ميزان عشق و علاقه‌شان به پدر را بيان كنند تا او، با توجه به محبت آنان، قلمرویش را بين دخترانش تقسيم كند.
دو دختر بزرگتر، با چاپلوسي و سخنان اغراق‌آميز در مورد عشق‌شان به پدر، هركدام يك سوم از سرزمين هاي تحت‌سلطه‌ی پدر را به‌دست مي‌آورند. لير از دختر كوچك و محبوبش مي‌خواهد كه او هم با ابراز محبت به پدر، يك سوم از قلمرو پدر را به‌دست بياورد. اما كردليای مهربان، بدون تزوير مي‌گويد: «من، پدرم را فقط به اندازه‌اي كه وظيفه‌ی يك فرزند است، دوست دارد، نه بيشتر ونه كمتر.»
لير كه به چاپلوسي ديگران عادت كرده، تحمل اين صداقت معصومانه را ندارد و به كردليا اصرار مي‌كند كه سخنش را اصلاح كند. اما او سخنش را خطا نمي‌داند تا اصلاح كند. آتش خشم لير شعله مي‌كشد و سهم كردليا را هم، بين دودختر ديگر تقسيم مي‌كند. اميركنت پادرمياني مي‌كند اما خشم لير دامن او را هم مي‌گيرد واز دربار رانده وتبعيد مي‌شود. لير به دوخواستگار كردليا مي‌گويد كه دخترش جهيزيه‌اي ندارد. امير بورگاندي (Duke of Burgundy) خواستگاري‌اش را پس مي‌گيرد، اما پادشاه فرانسه (King of France) كردليا را به همسري برمي‌گزيند.
ليردرنظر دارد هرماه به همراه صد نفر از ملازمانش، مهمان يكي از دخترانش باشد واول نوبت گانريل است.

صحنه دوم

ادماند در كاخ امير گلاستر نامه‌اي را آماده كرده تا توطئه‌اي برضد برادر بزرگترش تدارك ببيند. او كه از سال‌ها تحقير به خاطر ننگِ حرامزادگي آزرده است، در صدد انتقام است و می‌خواهد آنچه حق خود مي‌داند از ميراث پدرش بدست بياورد. وقتي امير گلاستر وارد مي‌شود، ادماند وانمود مي‌كند كه قصد پنهان كردن نامه را دارد تا كنجكاوي پدرش را تحريك كند. او بالاخره پدر را فريب مي‌دهد كه آن نامه‌اي از ادگار است كه برادر را به قتل پدر و تقسيم ميراث تحريك كرده است. پس از بدگمان كردن پدر، او برادرش را هم فريب مي‌دهد كه دسيسه‌اي در كمين اوست و بايد هميشه مسلح باشد.

صحنه سوم

گانریل در كاخ شوهرش امير آلباني(Duke of Albany ) با پيشكارش صحبت مي‌كند. قرار است شاه لیر برای نخستین بار با صد نفر از یارانش مهمان او باشد. اما گانریل كه پدر و ملازمان بي‌ملاحظه‌اش را مزاحم آسايش خود مي بيند، تصميم مي‌گيرد با بي‌اعتنايي و تحقير، پدرش را فرمانبردار خود كند.

صحنه چهارم

اميركنت كه قرار بوده تبعيد شود با لباس مبدل به نزد لير برمي‌گردد و به عنوان خدمتگزاري ناشناس از ملازمان او مي‌شود. خدمتكاران گانریل به لير بي‌اعتنايي مي‌كنند وخشم او را برمي‌انگيزند. يكي از خدمتكاران به خاطر توهين به لير از اميركنت كتك مي‌خورد و فرار مي‌كند. دلقك(Fool) كه از ملازمان لير است وارد مي‌شود و با سخنان گزنده و تلخ، به او يادآوري مي‌كند که خودش با بخشيدن همه چيز به دخترانش خویشتن را خوار وذليل كرده است. گانريل وارد مي‌شود با عصبانيت همراهان پدرش را اراذل و اوباش مي‌خواند و از لير مي‌خواهد ملازمانش را به چند پيرمرد هم‌سن خود كاهش دهد و خودش هم رفتارش را اصلاح كند. لير كه خشمگين شده، با قهر خانه دختر ناسپاسش را ترك مي‌كند، غافل از اين‌كه گانريل نامه‌اي به ريگان نوشته است تا او هم با پدر رفتار مشابهي داشته باشد.

صحنه پنجم

لير چند نامه به امير كنت مي‌دهد كه به دست امير گلاستر برساند. لير به سوي قصر دختر ديگرش ريگان مي‌رود و دلقك لحظه‌اي از تمسخر لير به خاطر آن‌كه اختيارش را به دست دخترانش سپرده خودداري نمي‌كند.

پرده دوم
صحنه نخست

در كاخ امير گلاستر قاصدي خبر مي‌آورد كه ريگان و همسرش امير كرنوال(Duke of Cornwall) به‌زودي به آنجا مي‌آيند. ادماند برادرش را دوباره فريب مي‌دهد و وانمود مي‌كند كه مورد حمله او قرار گرفته و زخمي شده است. او ادگار را وادار به فرار مي‌كند و به پدرش مي‌گويد كه چون براي قتل شما با او همكاري نكردم قصد كشتن مرا داشت. ريگان و امير كرنوال وارد مي‌شوند و از سخنان‌شان معلوم مي‌شود كه آنها به آن جا آمده‌اند تا وقتي لير و همراهانشان به كاخ‌شان مي‌آيند آن جا نباشند.

صحنه دوم

هنگام ورود اميركنت به كاخ امير گلاستر با اوزالد(Oswald) خدمتكار گانريل(كه به خاطر توهين به لير از او كتك خورده بود) مواجه مي‌شود و پس از درگيري لفظي، او را با شمشير زخمي مي‌كند. امير كرنوال، ريگان، امير گلاستر و ادماند وارد مي‌شوند و امير كرنوال پس از جروبحث با امير كنت، دستور مي‌دهد دست و پاي او را در بخو(يوغ) قرار دهند (با اين‌كه مي داند او قاصد ليرشاه است)

صحنه سوم

ادگار در بيابان سرگردان است. او براي اين‌كه به تهمت توطئه برضد پدر، كشته نشود، تصميم مي‌گيرد خود را با ظاهري آشفته و ژوليده به شكل گدا درآورد و نام تام بیچاره(Poor Tom) را بر خود مي‌گذارد.

صحنه چهارم

لير به كاخ امير گلاستر مي‌رسد و وقتي مي‌فهمد كه قاصد او را اين چنين تحقيرآميز تنبيه كرده‌اند خشمگين مي‌شود. او به ديگران مي‌گويد بيرون كاخ منتظر بمانند وخودش وارد كاخ مي‌شود، اما مي‌فهمد كه دختر و دامادش حاضر به ملاقات او نيستند. او از اين همه ناسپاسي خشمگين است و دلقك او را مسخره مي‌كند كه خودش اين بلا را برسرخویش آورده است. ريگان و امير كرنوال مي‌آيند و امير كنت را آزاد مي‌كنند. ريگان از پدر مي‌خواهد به كاخ گانريل برگردد وبه نصايح او گوش کرده و از تعداد ملازمانش هم بکاهد. حتي التماس لير به ريگان سودي نمي‌بخشد و با آمدن گانريل، دوخواهر همدست مي‌شوند و مي‌گويند با وجود خدمتكاران، احتياجي به ملازمان او نيست. لير از اين همه ناسپاسي ديوانه مي‌شود و سر به بيابان مي‌گذارد.

پرده سوم
صحنه نخست

امير كنت در بيابان طوفاني، يكي از خدمتكاران لير را مي‌بيند و سراغ او را مي‌گيرد. خدمتكار خبر مي‌دهد لير با دلقك در بيابان سرگردانند. امير كنت از خدمتكار مي‌خواهد كه به يكي از بنادر كه نزديك فرانسه است برود و ماجرايي كه بر سر لير رفته و اختلاف بين امير آلباني واميركرنوال كه هر كدام براي تصاحب كل سرزمين بريتانيا رقابت می‌کنند را به اطلاع ماموران مخفي فرانسه برساند. او همچنين انگشتري به خدمتکار مي‌دهد كه با نشان دادن آن به كردليا، صحت سخنانش را به او ثابت كند. اميركنت از خدمتكار جدا مي‌شود و به دنبال لير مي‌گردد.

صحنه دوم

امير كنت، لير و دلقك را دربيابان می‌یابد و آنها را به كلبه‌اي هدايت مي‌كند.

صحنه سوم

امير گلاستر در كاخش به ادماند خبر مي‌دهد كه با وجود اين‌كه دختران و دامادهاي لير، كمك كردن به پادشاه پير را ممنوع كرده‌اند، مي‌خواهد به كمك لير برود. او همچنين از نامه‌اي مي‌گويد كه خبر مي‌دهد كه عده‌اي از سپاهيان خارجي قراراست براي كمك به لير به بريتانيا بيايند. او از ادماند مي‌خواهد اين خبر را پنهان بدارد و آماده باشد كه به سپاهيان حامي لير كمك كند.
با رفتن امير گلاستر براي پيداكردن لير، ادماند تصميم مي‌گيرد با رسوا و نابودكردن پدرش به دست دامادهاي پادشاه، خودش ميراث‌خوار پدر گردد.

صحنه چهارم

امير كنت و دلقك و لير به كلبه مي‌رسند. با وجود طوفان شديد، لير حاضر به ورود به كلبه نيست. دلقك نیز، مدتي پس از ورود به كلبه مي‌گريزد چون ديوانه‌اي در كلبه است. ديوانه كسي نيست جز ادگار پسر امير گلاستر، كه خود را به ديوانگي زده است. امير گلاستر با مشعلي وارد مي‌شود تا آنان را به پناهگاهي ببرد. لير كه كم‌كم عقلش را ازدست داده با ادگار كه خود را تام بيچاره مي‌نامد هم‌صحبت شده و سخنان بي سروتهي مي‌زنند. با اصرار امير گلاستر و امير كنت، لير دست دردست تام بيچاره(ادگار) همراه آنان مي‌رود.

صحنه پنجم

در كاخ امير گلاستر، ادماند نامه‌اي كه پدرش دريافت كرده را به امير كرنوال مي‌دهد و با برانگيختن خشم او و زدن تهمت خيانت به پدرش، زمينه‌ی تصاحب امارت گلاستر را براي خودش فراهم مي‌كند.

صحنه ششم

امير گلاستر، لير و همراهانش را به كلبه‌اي نزديك كاخش مي برد و پس از پناه دادن آنها بيرون مي‌رود. يك ديوانه(لير)يك ديوانه مصلحتي(ادگار) و دلقك جلسه‌ی محاكمه‌ی خيالي از دختران لير را برگزار مي‌كنند. امير گلاستر بر مي‌گردد و خبر مي‌دهد توطئه‌اي برای قتل لير تدارك ديده شده است و از اطرفيان لير مي‌خواهد كه او را (كه حالا به خواب رفته) با وسيله‌اي كه تدارك ديده از آن جا فراري بدهند.

صحنه هفتم

امير كرنوال، ريگان و گانريل از كمك امير گلاستر به لير باخبر شده‌اند و قصد مجازات او را دارند. ادماند همراه گانريل براي تدارك مقابله با سپاهيان فرانسه(كه قصد حمله به انگلستان وياري لير را دارند) مي‌رود. اما امير كرنوال در كاخ گلاستر مي‌ماند و وقتي امير گلاستر دستگير مي‌شود ريگان واميركرنوال او را به خاطر كمك به لير ودريافت نامه از دشمن، تنبیه می‌کنند وامير كرنوال چشمان امير گلاستر به دست خویش از چشم‌خانه بیرون می‌آورد. يكي از نوكرهاي او، براي دفاع از اميرگلاستر امير كرنوال را زخمي مي‌كند. وقتي امير گلاستر فرزندش ادماند را به كمك مي‌طلبد درمي يابد هم او به پدر خیانت کرده است و افسوس می‌خورد که چرا ادگار بي‌گناه را از خود رانده است.

پرده چهارم
صحنه نخست

ادگار در بيابان سرگردان است كه مي‌بيند پدرش نابينا شده وپيرمردي دست او را گرفته تا زمين نخورد. امير گلاستر از پيرمرد مي‌خواهد كه او را رها كند و با ادگار(كه گمان مي‌كند جوان ديوانه‌اي است) همراه مي‌شود و از او مي‌خواهد او را بر لبه‌ی پرتگاهي كه آن نزديكي است هدايت كند.

صحنه دوم

در مقابل كاخ امير آلباني گانريل با ادماند خداحافظي مي‌كند و او را براي كمك به امير كرنوال براي جمع‌آوري سپاه مي‌فرستد. او يك نشان يادگاري نیز به ادماند مي‌دهد. گانریل كه از سست‌عنصري همسرش دلزده شده، آشكارا به ادماند دل بسته است.
امير آلباني، گانريل را به خاطر رفتاري كه با پدرش داشته سرزنش مي‌كند و گانريل هم او را مردي بزدل و فرومايه مي‌داند در ميان جروبحث آنان، پيكي خبر مي‌آورد كه امير كرنوال در اثر ضربه‌اي كه خدمتكارش به او زده، مرده است. همچنين نامه‌اي از ريگان را به گانريل می‌سپارد تا پاسخ بدهد. امير آلباني از شنيدن نابينا شدن امير گلاستر و خيانت ادماند به پدرش ناراحت مي‌شود.

صحنه سوم

در لشگرگاه فرانسويان نزديك داور(Dover)، امير كنت با قاصدي كه نامه او را به كردليا رسانده بود صحبت مي‌كند و او خبر مي‌دهد كه كردليا از خواندن نامه خبر آزار پدرش توسط خواهران بي‌رحمش بسيار غمگين شده است. پادشاه فرانسه براي كاري به فرانسه بازگشته و فرمانده سپاه فرانسه با مارشال لافار (The Marshal of France, Monsieur La Far) است.

صحنه چهارم

در لشگرگاه فرانسويان، كردليا با پزشكي صحبت مي‌كند. او سرهنگي را براي پيداكردن پدرش (كه ديوانه شده و با تاجي از جنس خاشاك در بيابان سرگردان است) مي‌فرستد و از پزشك مي‌خواهد وقتي او پيدا شد با هر روشي كه مي‌تواند او را درمان كند. خبر مي‌رسد كه سپاهيان بريتانيا نزديك مي‌شوند. كردليا مي‌گويد كه اين لشكركشي فقط به خاطر درخواست او از پادشاه فرانسه براي كمك به ليرشاه بوده است.

صحنه پنجم

ريگان قاصدي كه نامه‌اي از گانريل را براي ادماند مي‌برد را، وادار مي‌كند كه نامه را به او بدهد. معلوم مي‌شود هر دو خواهر به ادماند دل بسته‌اند. ريگان به قاصد مي‌گويد: «به گانريل بگو گرچه او به شوهرش علاقه‌اي ندارد، اما فعلاً من بيوه هستم و قول و قرار ازدواج را هم با ادماند گذاشته‌ام.»

صحنه ششم

امير گلاستر و ادگار در لباس روستاييان در دهكده‌اي هستند. امير گلاستر از ادگار(كه گمان مي‌كند جوان ديوانه‌اي است) مي‌خواهد او را به‌كنار صخره اي ببرد. ادگار او را فريب مي‌دهد و جايي را به عنوان پرتگاه به او نشان می‌دهد. وقتي او خودش را پرت مي‌كند مي‌فهمد نمرده است و به ادگار پرخاش مي‌كند كه چرا نگذاشته است خودش را از رنج زندگي نجات دهد. لير در وضعيت اسفباری كه خود را با گل‌ها آراسته، وارد مي‌شود و سخنان آشفته‌ای مي‌گويد. فرستادگان كردليا از راه مي‌رسند وسعي مي‌كنند لير را براي كمك و درمان ببرند كه لير از دست آنان مي‌گريزد و آنها نیز به دنبالش مي‌روند. قاصد گانريل پس از مدتي وارد می‌شود و با ديدن امير گلاستر مي‌خواهد براي دريافت جايزه او را بكشد كه ادگار به او حمله کرده و او را مي‌كشد. قاصد قبل از مرگ از آنها مي‌خواهد كه نامه گانريل را به ادماند برسانند. ادگار با خواندن نامه درمی‌یابد، گانريل كه زن شوهرداري است، به ادماند اظهار عشق كرده است.

صحنه هفتم

در چادري كه در لشگرگاه فرانسويان است، لير در بستر خوابيده و امير كنت و كردليا با هم حرف مي‌زنند. مدتي بعد لير ازخواب بيدار مي‌شود و كردليا را مي‌شناسد. او به‌خاطر رفتار اشتباه خویش از دخترش عذرخواهي مي‌كند. آنها براي قدم زدن بيرون مي‌روند و خبر مي‌رسد كه لشگريان بريتانيا به سرپرستي ادماند نزديك مي‌شوند.

پرده پنجم

صحنه نخست (لشكرگاه بريتانيا در نزديكي داوِر)

ادماند، ريگان، گانريل و امير آلباني براي شروع جنگ مشورت مي‌كنند و رقابت دو خواهر براي تصاحب عشق ادماند مخفيانه ادامه دارد. ادگار با ظاهري ناشناس نامه‌اي را به امير آلباني مي‌دهد.

صحنه دوم

در ميداني از لشگرگاه، ادگار به پدرش خبر مي‌دهد كه لشگريان فرانسه شكست خورده و لير و كردليا دستگير شده‌اند. ادگار و امير گلاستر از ميدان مي‌گريزند.

صحنه سوم

در لشگرگاه بريتانيا، ادماند سردار پيروز جنگ است و دستور مي‌دهد كه كردليا و لير را به زندان ببرند. اما لير خوشحال است كه در كنار دختر دلبند خود باشد. ادماند فرمانی مخفي را به يكي از فرماندهان جنگ مي‌دهد و او را به دنبال لير و كردليا روانه مي‌كند.
امير آلباني، ريگان و گانريل وارد مي‌شوند. امير آلباني برسر رفتار با زندانيان بحث مي‌كند. پس از بحث‌هاي ريگان و گانريل برسر مقام و مرتبه‌ی ادماند در لشگر، امير آلباني با توجه به نامه‌اي كه ادگار به او داده، همسرش گانريل را به خيانت متهم مي‌كند و از لشگريان مي‌خواهد كه يك نفر پاسخ خيانت ادماند و جنایت‌هايي كه او مرتكب شده را بدهد.
ادگار وارد مي‌شود و در نبردي تن‌به‌تن ادماند را زخمي مي‌كند و وقتي نام و نشانش را مي‌پرسند، خویش را ادگار پسر امیرگلاستر معرفي مي‌كند وعلاوه بر نقل كردن ماجراهايي كه برسر او گذشته، خبر مي‌دهد امير گلاستر دقايقي پیش وقتي حقيقت هويت او را دانسته از شادي واندوه ماجرا با زندگي وداع گفته است. در همين لحظه، خدمتكاران خبر مي‌دهند گانريل، ريگان را مسموم كرده و خودش را نیز با خنجري كشته است. ادماند هم اعتراف مي‌كند كه او پنهاني دستور كشتن لير و كردليا را داده است. وقتي ادماند را از صحنه خارج مي‌كنند، لير با جسد كردليا بر روي دست وارد مي‌شود. طبق دستور ادماند(با توطئه‌ی گانريل) او را در زندان به دار آويخته‌اند و لير قاتل راكشته است.
خبر مي‌رسد ادماند مرده است. لير امير كنت را مي‌شناسد. اما وقتي امير آلباني مي‌گويد كه لير دوباره پادشاه بريتانياست، لير علاقه‌اي به ادامه زندگي ندارد همه دخترانش مرده‌اند و حتي دلقكش هم به دار آويخته شده است. او غش مي‌كند و مي‌ميرد و اين ماجرا با مرگ تمامي افراد خانواده‌ی لير پايان مي‌پذيرد.

  • نویسنده : محسن مردانی