جملات کاربردی درباره نظافت
I Take a Bath / Shower به حمام میروم I Press My Suits لباس هایم را اتو میزنم I Sweep The Rooms اتاق ها را جارو میزنم I Wash The Dishes ظرف ها را میشویم I Repair The Washing Machine من ماشین لباس شویی را تعمیر میکنم
واژگان Yawn/Cough/Hiccup/Sneeze
Cough سرفه کردن Hiccup سکسه کردن Sneeze عطسه کردن Yawn خمیازه کشیدن
درباره Me time
نویسنده:مهدی کلاته عربی/ Me Time اشاره به زمانی دارد که دوست دارید تنها باشید و وقتتون رو به خودتون اختصاص دهید. (برای ضمایر مختلف هم me time به کار میرود) I am going to spend me time in this city من میخوام وقتم رو تو این شهر بگذرونم. All mothers should try to find […]
۲ اصطلاح/ For the time being & For sure
For the time being = For now Temporarily موقتا، فعلا، عجالتا For the time being, Janet is working as a waitress, but she really hopes to become an actress soon. جانت فعلا یک گارسون است، اما واقعا امیدوار است که روزی یک هنرپیشه شود. We’re living in an apartment for now, but soon we’ll be […]
افعال Get along with & Get along
Get along with To associate or work well with; to succeed or manage in doing سازگاری داشتن با، ساختن با ۲- سر کردن با، موفق بودن، ساختن با Terry isn’t getting along with her new roommate; they argue constantly تری با هم اتاقی جدیدش نمیسازه، اونا همیشه با هم دعوا دارن. ?How are you getting […]
افعال کاربردی(۱۰۲)
افعال Grate(رنده کردن) Slice(قاچ کردن) Peel(پوست کندن) Whisk(به هم زدن) Boil(پختن) Fry(سرخ کردن) Grill(بریان کردن) Bake(پختن) Pour(ریختن) Scramble(املت درست کردن) Simmer(جوشاندن) Spread(مالیدن) Stir(به هم زدن) Taste(چشیدن) Add(اضافه کردن Blend(ترکیب کردن) Roast(برشته کردن) Chop(ریز ریز کردن) Steam(بخارپز کردن) Roll(غلتاندن)
واژگان کاربردی (۱۰۲)
contest: رقابت، مشاجره، مسابقه revenge: انتقام، کینه جویی کردن mourning: سوگواری، عزاداری، ماتم malinger: تمارض کردن، خود را به ناخوشی زدن incidentally: اتفاقا، ضمنا intentionally: دانسته، عمدا interchangeably: بطور قابل معاوضه، بطور تبادل پذیر accidentally: اتفاقا، ناگهان accustomed: انس گرفتن، خو گرفتن ، عادت attached: پیوسته، ضمیمه، دلبسته ascribed: نسبت دادن، رونویس بردار، اسناد admitted: […]
چند اصطلاح کاربردی با واژه extent
to a certain extent/to some extent/to an extent (=partly) تا حدودی We all to some extent remember the good times and forget the bad همهی ما تا حدودی زمانهای خوب را به یاد میآوریم و زمانهای بد را فراموش میکنیم. I do agree with him to an extent من با او تا حدودی موافقم. […]
مترادف های واژه «شجاع»
Brave شجاع، شجاعانه Of the three organizations criticized, only one was brave enough to face the press از بین سه شرکتی که مورد انتقاد قرار گرفته بودند، فقط یکی شجاعت کافی را داشت تا با رسانهها مواجه شود. She died after a brave fight against cancer Courageous شجاع I hope people will be courageous enough […]
اصطلاحات رانندگی (۲)/ گاز بده
Hop in بپر بالا،سوار شو push the gas گاز بده make a U turn دور بزن speed up تند برو slow down آهسته برو make a right بپیچ به راست make a left بپیچ به چپ back it up برو عقب hit the brakes بزن رو ترمز
Friday, 1 November , 2024