چند عبارت تشویقی انگلیسی 03 آذر 1403

چند عبارت تشویقی انگلیسی

There you go خوبه؛ ادامه بده Keep up the good work كار خوبت رو ادامه بده Keep it up ادامه بده Good job كار خوب I’m so proud of you بهت افتخار ميكنم Right on خوب؛ عالي

بایگانی‌های عبارت واژگان - صفحه 64 از 141 - الفبای زبان
جایگزین های «بله» در زبان انگلیسی کدامند؟ 10 مرداد 1402

جایگزین های «بله» در زبان انگلیسی کدامند؟

عبارات ruthless & pushy 09 مرداد 1402

عبارات ruthless & pushy

pushy= brash=ambitious مصمم برای انجام کاری/ جاه طلب/سختگیر I used to be very pushy about my views on food من قبلاً در مورد دیدگاهم درباره غذا بسیار سختگیر بودم. ruthless هدفمند/ کسی که می داند چه می خواهد/ظالم He has a ruthless determination to succeed او عزم ظالمانه ای برای موفقیت دارد

megalopolis 09 مرداد 1402

megalopolis

megalopolis= an extremely large city کلان شهر Today Shenzhen is a megalopolis of 13 million people امروز شنژن یک کلان شهری با ۱۳ میلیون نفر است

a sobering thought 09 مرداد 1402

a sobering thought

a sobering thought فکر هوشمندانه this is a very sobering thought این یک فکر بسیار هوشیارانه است That is a sobering thought for all of us to take on board این یک فکر هشیارکننده برای همه ما است که باید آن را قبول کنیم

midden 09 مرداد 1402

midden

middenکلمه اسلنگ که در اسکاتلند استفاده می شود این کلمه توسط کشاورزان بریتانیایی برای توصیف مکانی که در آن کود گاو یا سایر حیوانات در حیاط مزرعه جمع آوری می شود استفاده می شود. synonyms for midden= mess= muddle= chaos=muck hill توده فضولات/انبوهی از ذباله/ آشفتگی

languorousبه چه معناست؟ 09 مرداد 1402
listless=spiritless

languorousبه چه معناست؟

languorous synonyms of languorous=listless=spiritless بی رمق/ سست/بی روح I felt warm and languorous احساس گرما و بی حالی داشتم

shrewd به چه معناست؟ 09 مرداد 1402

shrewd به چه معناست؟

shrewd(adjective)= good at judging people and situations

equivocate به چه معناست؟ 09 مرداد 1402

equivocate به چه معناست؟

synonyms= beat about the bush=hedge=ambiguity

overtone 09 مرداد 1402

overtone

overtone=connotation, hint, implication, undercurrent, intimation مفهوم/ اشاره/ضمنی/فرعی Definition: (noun) An ulterior, usually implicit meaning or quality; an implication or a hint. Often used in the plural Usage: There were overtones of discontent in his speech

brainwave 08 مرداد 1402

brainwave

brainwave brainwave synonyms of brainwave= a sudden clever idea= brainstorm= insight جرقه ذهنی/ ناگهانی ایده ای هوشمندانه به ذهن رسیدن/بصیرت .I couldn’t see how I could get home from the station – then I had a brainwave نمی‌توانستم ببینم چگونه می‌توانم از ایستگاه به خانه برگردم سپس یک جرقه ذهنی(فکری به کلم زد) زدم.