تهیه و تنظیم«:زهراکلاته عربی/ Baby Sister Says No! My baby sister always says no. One day my friend came over to play. But my baby sister wouldn’t leave us alone.We started to make a model boat.But my baby sister said, “NO BOAT!” We wanted to make a blanket tent.But my baby sister said, “NO BLANKET!” […]
تهیه و تنظیم«:زهراکلاته عربی/
Baby Sister Says No!
My baby sister always says no.
One day my friend came over to play. But my baby sister wouldn’t leave us alone.We started to make a model boat.But my baby sister said, “NO BOAT!”
We wanted to make a blanket tent.But my baby sister said, “NO BLANKET!”
I tried to give her one of her dolls.But she wasn’t interested. She said, “NO DOLL!”
“Let’s play our favorite board game,” my friend said.But my baby sister said, “NO GAME!”
We went into my room and shut the door.But my sister said, “NO SHUT!”Then Mom made me open the door.
We ran outside.But my sister said, “NO RUN!”And followed us.
I sat on my swing.But my sister said, “NO SWING!”
We tried to play ball.But my sister said, “NO BALL!”
I thought if I sat on her bike, she might forget about the ball.But she didn’t care. She said, “NO BIKE…BALL!” and she carried it off.
We didn’t want to play with her tricycle, anyway.So we came back inside to play cards.But my sister said, “NO CARDS, NO CARDS!”
So I got out my favorite cars and trucks.But guess who said, “NO CARS, NO TRUCKS!”
We decided to watch cartoons instead.But my sister said, “NO TOONS!”
So I yelled, “MAMA!”Then Mama said, “NAP!”But my sister said, “NO NAP!”But Mama always wins, and my sister took a nap.
خواهر کوچولوم همیشه میگه نه.
یه روز دوستم اومد خونه مون که بازی کنیم. اما خواهر کوچولوم دست از سرمون برنمیداشت. شروع کردیم به درست کردن یه ماکت قایق. اما خواهر کوچولوم گفت: قایق نه!
میخواستیم با پتو یه چادر درست کنیم. اما خواهر کوچولوم گفت: پتو نه!
سعی کردم یکی از عروسک هاش رو بهش بدم. اما خوشش نیومد. گفت: عروسک نه!
دوستم گفت: بیا بریم بازی فکری مورد علاقه مون رو بازی کنیم. اما خواهر کوچولوم گفت: بازی نه!
رفتیم توی اتاق من و در رو بستیم. اما خواهرم گفت: بستن نه! بعد مامان مجبورم کرد در رو باز کنم.
دویدیم بیرون. اما خواهرم گفت: دویدن نه! و دنبالمون اومد.
من نشستم روی تابم. اما خواهرم گفت: تاب نه!
سعی کردیم توپ بازی کنیم. اما خواهرم گفت: توپ نه!
فکر کردم اگه روی سه چرخه اش بشینم، شاید توپ رو بیخیال بشه. اما اهمیتی نداد. گفت: سه چرخه و توپ نه! و توپ رو با خودش برد.
در هر صورت ما هم نمیخواستیم با سه چرخه اش بازی کنیم. پس برگشتیم داخل خونه تا کارت بازی کنیم. اما خواهرم گفت: کارت نه، کارت نه!
پس منم ماشین ها و کامیون های مورد علاقه ام رو آوردم بیرون. اما حدس بزنین کی گفت: ماشین نه، کامیون نه!
تصمیم گرفتیم به جاش کارتون تماشا کنیم. اما خواهرم گفت: کارتون نه!
پس منم داد زدم: مامان! بعد مامان گفت: وقت چرت زدنه! اما خواهرم گفت:چرت نه! اما مامان همیشه برنده میشه و خواهرم رفت و یه چرتی زد.
Thursday, 21 November , 2024