The crazy artist Frenhofer was the best artist in the world. Everyone loved him.The quality of his paintings was very high. He always used the best materials He made a big profit from his paintings.He had delicious meals with his rich neighbors. He taught art classes Life was good.Then his attitude changed. He stopped selling […]
The crazy artist
Frenhofer was the best artist in the world. Everyone loved him.The quality of his paintings was very high. He always used the best materials
He made a big profit from his paintings.He had delicious meals with his rich neighbors. He taught art classes
Life was good.Then his attitude changed. He stopped selling paintings and teaching. He tried a new method of painting. He stayed alone in his apartment all day
He worked all day and all night, rarely eating. Soon Frenhofer became very thin.But he kept working on the same painting for many years. He worked as hard as he could
Finally, he finished the painting. He was very happy and invited other artists to see it.“I want your professional opinion,” he said.He wanted them to judge it and compare it to other paintings
Everyone was very excited as they went up the stairs to his apartment.Frenhofer was excited to show his painting, and the artists were excited to see it. “They’ll love it,” he thought. But they did not
They were surprised by his painting. There was no white anywhere. Frenhofer filled the whole painting with lines and colors.There was no space for a normal picture. It was full of strange shapes. It looked bad to the other artists
He used symbols, and they didn’t understand them. They thought it was terrible.“Why did you paint this strange picture?” someone asked
They didn’t understand its beauty.But after some time, many people began to like his painting. People wrote articles about it in magazines
They said it was his best work. They loved his strange symbols. They loved his strange colors.Frenhofer’s painting reminded everyone that just because something was new didn’t mean that it was bad
He also helped them to realize that sometimes it takes people a little time to understand great things
هنرمند دیوانه
فرنهوفر بهترین هنرمند جهان بود. همه او را دوست داشتند. کیفیت نقاشی هایش بسیار بالا بود. او همیشه از بهترین مواد استفاده می کرد.
او از نقاشی هایش سود زیادی به دست می آورد. با همسایه های ثروتمندش غذاهای خوشمزه می خورد. در کلاس های هنری تدریس می کرد
زندگی خوب بود تا اینکه رفتار او عوض شد. از فروش نقاشی و تدریس دست کشید. او روش جدیدی را در نقاشی امتحان کرد.تمام روز را در آپارتمانش تنها می ماند.
تمام روز و شب کار می کرد و به ندرت غذا می خورد. به زودی فرنهوفر بسیار لاغر شد. اما او سال ها روی همان نقاشی کار کرد. تا جایی که می توانست زحمت کشید.
بالاخره نقاشی را تمام کرد. بسیار خوشحال شد و از هنرمندان دیگر دعوت کرد تا آن را ببینند. او گفت: “نظر حرفه ای شما را می خواهم.” او می خواست آن را قضاوت کنند و آن را با نقاشی های دیگر مقایسه کنند.
همه وقتی از پلهها به آپارتمان او رفتند بسیار هیجانزده بودند. فرنهوفر برای نشان دادن نقاشیاش هیجانزده بود هنرمندان نیز از دیدن نقاشی او هیجانزده بودند. او فکر کرد: «آنها نقاشی را دوست خواهند داشت. اما اینطور نشد.
آنها از نقاشی او شگفت زده شدند. هیچ جای سفیدی نبود. فرنهوفر کل نقاشی را پر از خطوط و رنگ کرده بود. فضایی برای یک عکس معمولی وجود نداشت. پر از اشکال عجیب بود. به نظر دیگر هنرمندان نقاشی بدی بود.
او از نمادها استفاده می کرد و آنها متوجه آن نماد ها نمی شدند. آنها فکر می کردند نقاشی افتضاحی است. یک نفر پرسید: “چرا این تصویر عجیب را کشیدی؟”
آنها زیبایی آن را درک نکردند. اما پس از مدتی، بسیاری از مردم شروع به دوست داشتن نقاشی او کردند. مردم درباره آن در مجلات مقاله می نوشتند.
آنها گفتند این بهترین کار او بوده است. آنها عاشق نمادهای عجیب او بودند. عاشق رنگهای عجیب و غریب او بودند. نقاشی فرنهوفر به همه یادآوری میکرد که تازه بودن چیزی به این معنی نیست که آن بد است.
او همچنین به آنها کمک کرد تا متوجه شوند که گاهی اوقات درک چیزهای بزرگ برای مردم کمی زمان میبرند.
Sunday, 22 December , 2024