Kitchen appliances
وسایل آشپزخانه Barbecue کباب پزBottle opener در باز کنBrazier منقلBroiler کباب پزCan opener قوطی باز کنCan puncher قوطی سوراخ کنCanister set سری قوطی های آشپزخانهCatch دستگیرهCharcoal زغال چوبCoffee boiler قهوه جوشDipper ملاقهDish drainer جا ظرفیDish towel دستمال ظرف خشک کنElectric cooker اجاق برقیFaucet شیر آبFreezer فریزرFruit juicer آبمیوه گیریGas cooker اجاق گازKerosene cooker اجاق نفتیKettle […]
اصطلاح hard hit
be hard hit تحت تاثیر قرار گرفتن/ آسیب دیدن New Zealand and Australia were particularly hard hit by the war نیوزلند و استرالیا بهویژه تحت تأثیر جنگ قرار گرفتند. Along the East Coast, towns hard hit by Superstorm Sandy are kicking off summer در امتداد ساحل شرقی، شهرهایی که توسط ابرطوفان سندی شدیدا آسیب دیده […]
!shell out
این عبارت در موقعیت های مختلف می تواند معانی متعددی را به همراه داشته باشد. خودِ shell به معنی پوسته و کاور چیزی می باشد out که با آن اضافه می شود یعنی چیزی را از پوسته و کاورش در آوردن بنابراین به صورت نمادین به معنی پول پرداخت کردن و درآوردن پول از کیف […]
چند عبارت کاربردی (۹۲)
She drives like a lunatic
واژه Opinion
Opinion=a view or judgement formed about something نقطه نظر یا عقیده درباره چیزی/نظر An opinion is a belief or attitude about something that isn’t necessarily based on facts عقیده یک باور یا نگرش در مورد چیزی است که لزوماً مبتنی بر واقعیات نیست I’ve never agreed with Chris’s opinion on taxation من هرگز با نظر […]
چند جمله درباره دندانپزشکی
A dentist fills decayed teeth
مکالمه درباره قرار ملاقات
?Where shall we meet کجا همدیگر را ببینیم؟ ?What time / When shall we meet چه ساعتی / کی همدیگر را ببینیم؟ Let’s meet at the new Chinese restaurant قرار ما در رستوران جدید چینی ?Is 7:30 ok with you? / How about 7:30 ساعت ۷:۳۰ برای تو خوبست؟
چند واژه کاربردی (۹۱)
enchantment افسون، جادو، سحر hex ساحر، جادوگر، سحر و جادو کردن incantation افسون، جادو، طلسم، افسون گری، افسون خوانی، جادوگری، سحر، تبلیغات magicجادو، سحر، سحر آمیز rune شان مرموز، سخن مرموز، طلسم، سخن spell (past: spelt, spelled ; past participle: spelt, spelled) هجی کردن، املاء کردن، درست نوشتن، پی بردن به، خواندن، طلسم کردن، دل […]
واژه Ubiquitous
Ubiquitous=found everywhere= very common خیلی معمولی/ جا افتاده بین مردم now days cafes are Ubiquitous امروزه کافه ها همه جا پیدا می شوند
Monday, 23 December , 2024