نویسنده: ساراکوشا/ داستان انگلیسی دو برج: The Two Towers English Story: The Two Towers A long time ago, in an Italian city, they built a beautiful tower which was admired by everyone passing through. A little further down the road, in a neighbouring city, they had built a tower of similar beauty. The two towers […]
نویسنده: ساراکوشا/
داستان انگلیسی دو برج: The Two Towers
English Story: The Two Towers
A long time ago, in an Italian city, they built a beautiful tower which was admired by everyone passing through. A little further down the road, in a neighbouring city, they had built a tower of similar beauty. The two towers were equally well known.
در روزگاران قدیم در یکی از شهرهای ایتالیا، برج زیبایی ساخته شد که مورد ستایش همه ی کسانی قرار می گرفت که از کنار آن می گذشتند. کمی پایین تر از آن در شهر مجاور، برج زیبای دیگری مشابه همان برج ساخته شده بود. این دو برج از شهرت یکسانی برخوردار بودند.
The people of the second city, envious and filled with pride, planned to destroy the neighbouring tower so it wouldn’t take attention away from their own. One dark night they came to the tower, with picks and shovels, and began to quietly undermine its foundations.
مردم شهر دوم، مردم حسود و مغروری بودند و تصمیم گرفتند تا با نابود کردن برج همسایه، همه ی توجهات را متوجه ی برج شهر خود سازند. در یک شب تاریک به طرف برج همسایه رفتند و با بیل و کلنگ شروع به تخریب پایه ها و زیرساخت های برج کردند.
The next morning, the tower was leaning slightly, but nobody seemed to notice. The same happened for the following few days, until a little girl who was passing by pointed up at the tower and said: “I think that the tower is going to fall down.” And everyone around looked closely, and could see that she was right.
صبح روز بعد، برج همسایه کمی کج شده بود، اما به نظر نمی رسید کسی متوجه آن شده باشد. این اتفاق چند روز دیگر تکرار شد، تا اینکه دختر بچه ای هنگام عبور از کنار برج با انگشتش به آن اشاره کرد و گفت: «فکر می کنم برج دارد می افتد». همه ی افرادی که در اطراف برج بودند، از نزدیک نگاهی به آن انداختند و متوجه شدند که دختر بچه درست می گوید.
Nervousness spread through the city. They tried no end of solutions to try to straighten the tower, but the days passed, and nothing seemed to work. That was, until one day when the same little girl was walking by again, and she leant her arm on the side of the tower, to rest. She felt the tower trembling slightly, amid the sound of creaking and groaning. When she took her hand off it, the movement and the noises stopped. And when she put it back on again, the same happened.
اضطراب و نگرانی در تمام شهر پخش شد. آنها راه حل های مختلفی را برای صاف کردن برج امتحان کردند، اما روزها می گذشت و به نظر نمی رسید که هیچ یک از آن راه حل کارگر افتاده باشد. برج به همان شکل بود، تا اینکه یک روز وقتی که همان دختربچه دوباره از کنار آن می گذشت، دست خود را به آن تکیه داد تا استراحت کند و ناگهان احساس کرد که برج در میان صدای غژغژی که از آن به گوش می رسید، در حال لرزیدن است. دخترک دست خود را از روی آن برداشت، حرکت و صداها متوقف شدند و دوباره وقتی دستش را روی آن گذاشت همان لرزش و صداها را احساس کرد.
The girl spent a while doing this, until she was completely certain of what she had discovered: “The tower is ticklish!!”
دخترک مدتی را به این کار مشغول بود تا اینکه کاملا مطمئن شد که چیزی را کشف کرده است: «این برج حساس و غلغلکی است!»
She ran to get some flowers and plants, and she planted them right next to the tower. Now if the tower leant over any further it would be tickled by the petals and leaves of those plants. Being a ticklish tower, it would then have to return back to where it had been. In this way, the girl managed to make sure that the tower didn’t collapse, but still kept it leaning a little.
آن گاه دخترک دوید و تعدادی گل و گیاه آورد و آنها را درست در کنار برج کاشت. حالا اگر برج می خواست بیشتر کج شود با برگ های گل ها و گیاهان تماس پیدا می کرد و به غلغلک می افتاد و مجبور بود خود را به جای اولش برگرداند. بدین طریق، آن دختر از فروپاشی و تخریب برج جلوگیری کرد، اما برج باز هم کمی کج بود.
The fact that it was leaning made it even more famous, and this taught a fine lesson to the envious people of the neighbouring city. Being jealous types, they tried to copy the lean of the first tower, but they couldn’t do it, and the tower ended up collapsing, leaving the city not only without a tower, but also without a city hall.
کج بودن برج، حتی باعث شد که بیش از پیش معروف شود و درس خوبی به مردم حسود شهر همسایه داد. از آنجا که آنها حسود بودند، سعی کردند برج شهر خود را هم نیز کج کنند، اما موفق به انجام این کار نشدند و تلاش آنها برای کج کردن برج شهرشان سرانجام باعث ویرانی آن برج شد و نه تنها شهرشان بدون برج، بلکه بدون ساختمان شهرداری شد
Monday, 23 December , 2024