catch a glimpse of =catch sight, get a look دید زدن پنهانی/نگاه اجمالی انداختن به چیزی/ یک نظر دیدن Thousands of people had gathered, hoping to catch a glimpse of the Queen هزاران نفر جمع شده بودند، به امید اینکه یک نظر به ملکه ببینند glimpse of memories مرور خاطرات در یک لحظه As she […]

catch a glimpse of =catch sight, get a look

دید زدن پنهانی/نگاه اجمالی انداختن به چیزی/ یک نظر دیدن

Thousands of people had gathered, hoping to catch a glimpse of the Queen

هزاران نفر جمع شده بودند، به امید اینکه یک نظر به ملکه ببینند

glimpse of memories

مرور خاطرات در یک لحظه

As she looked out onto the lake, she was hit with some glimpses of memories from her childhood

وقتی به دریاچه نگاه می کرد، با برخی از خاطرات دوران کودکی اش مواجه شد.