bombبمب، نارنجک، بمباران کردن، (نفت) مخزن bomb burn(past: burned, burnt ; past participle: burned, burnt) سوزاندن، آتش زدن، سوختن، مشتعل شدن، در آتششهوت سوختن، اثر سوختگی burn catch(past: caught ; past participle: caught) گرفتن، از هوا گرفتن، به دست آوردن، جلب کردن، درک کردن، فهمیدن، دچار شدن به، عمل گرفتن، اخذ، دستگیره، لغت چشمگیر، شعار […]

bomb
بمب، نارنجک، بمباران کردن، (نفت) مخزن bomb

burn
(past: burned, burnt ; past participle: burned, burnt) سوزاندن، آتش زدن، سوختن، مشتعل شدن، در آتش
شهوت سوختن، اثر سوختگی burn

catch
(past: caught ; past participle: caught) گرفتن، از هوا گرفتن، به دست آوردن، جلب کردن، درک کردن، فهمیدن، دچار شدن به، عمل گرفتن، اخذ، دستگیره، لغت چشمگیر، شعار

char
(charr =) برگشتن، انجام دادن، کردن، بازگشت، فرصت، کار روز مزد و اتفاقی، ذغال، تبدیل به ذغال کردن،
نیمسوز کردن، نیمسوز شدن، جسم زغال

combustion
سوختن، سوخت، اشتعال، احتراق

frizzle
جلز و و ولز، غذا را سرخ کردن، جزجز کردن، فر زدن، فر

go
(past: went ; past participle: gone) رفتن، روانه ساختن، رهسپار شدن، عزیمت کردن، گذشتن، عبور کردن، کار کردن، گشتن، رواج داشتن، تمام شدن، راه رفتن، نابود شدن، روی دادن، بر آن بودن، درصدد بودن، راهی شدن go

ignite
آتش زدن، روشن کردن، گیراندن، آتش گرفتن، مشتعل شدن

ignition
سوزش، احتراق، آتش گیری، اشتعال، هیجان


out
خارج، بیرون از، خارج از، افشا شده، آشکار، بیرون، خارج از حدود، حذف شده، راه حل، اخراج کردن، اخراج شدن، قطع کردن، کشتن، خاموش کردن، رفتن، ظاهر شدن، فاش شدن، بیرونی out (99)

roast
کباب کردن، بریان کردن، برشته شدن، برشتن roast

scorch
به طور سطحی سوختن، تاول زدن، سوزاندن، بو دادن، سوختگی، تاول


singe
سوختگی سطحی، سوختن، بو دادن، به طور سطحی سوختن، داغ کردن، فر زدن

sting
(past: stung ; past participle: stung) نیش، زخم نیش، خلش، سوزش،
گزیدن، تیر کشیدن، نیش زدن sting

tan
دباغی کردن، به رنگ قهوه ای و سبزه درآوردن، با حمام آفتاب پوست بدن را قهوه ای کردن، برنزه، مازوی دباغی، پوست مازو، مازویی، قهوه ای مایل به زرد