Blame One day a man went for a walk on the beach. He saw that a ship full of passengers struck a rock and capsized in the sea. The ship went under water and all the people on board fell into the sea. As they did not know how to swim, they drowned one by […]

Blame

One day a man went for a walk on the beach. He saw that a ship full of passengers struck a rock and capsized in the sea. The ship went under water and all the people on board fell into the sea. As they did not know how to swim, they drowned one by one. The man watched all this from the shore but could not do anything to help the people

In the evening, he narrated the sad event of the ship’s drowning to his friends. Everyone felt sorry for the dead people. The man said, “God has not been just. To kill one sinner aboard the ship he killed so many other innocent people”

As he was saying this, he felt a pinch on his feet. He looked down. A red ant was biting his toe. Many other red ants were near his feet. In anger, he started stamping his feet to crush the red ants

God appeared at the spot and said, “See, how you are killing other innocent ants to kill the one which bit you. You were blaming me for my unjust act. Look at your own actions before blaming me for anything”

The man felt ashamed as he realized his mistake

سرزنش

روزی مردی برای قدم زدن به کنار ساحل رفت. او دید که یک کشتی پر از مسافر به سنگی برخورد کرد و در دریا واژگون شد. کشتی به داخل آب فرو رفت و تمامی افراد روی عرشه به دریا افتادند. چون هیچکدام نمیدانستند که چگونه شنا کنند، یکی پس از دیگری غرق شدند. مرد همه ی این اتفاق را از ساحل نظاره گر بود اما نمیتوانست کاری برای نجات مردم بکند.

شب او رخداد غم انگیز غرق شدن کشتی را برای دوستان خود تعریف کرد. همه برای افرادی که مرده بودند احساس ناراحتی کردند. مرد گفت: خدا عادل نبووده است. برای کشتن یک گناهکار روی عرشه، او کلی آدم بیگناه دیگر را کشته است.

همانطور که این حرف را میزد، احساس یک نیشگون روی پایش کرد. مورچه ی قرمزی در حال گاز گرفتن از انگشت پایش بود. تعداد دیگری مورچه ی قرمز نزدیک پایش بودند. با عصبانیت پایش را محکم به زمین کوبید تا مورچه های قرمز را له کند.

خدا در گوشه ای ظاهر شد و گفت: دیدی چگونه تو داری مورچه های قرمز بیگناه دیگر را برای کشتن اونی که تو را گاز گرفت میکشی؟ تو داشتی مرا به خاطر عمل نادرستم سرزنش میکردی. به رفتار خودت نگاه کن قبل از اینکه من را برای چیزی سرزنش کنی.

مرد وقتی اشتباهش را فهمید احساس شرمساری کرد.

 

لغات مهم:

برای یادگیری لغات انگلیسی بهتر است که آن را حفظ نکنیم. بلکه مفهومشان را در قالب خود یاد بگیریم

Strike: برخورد کردن

Capsize: واژگون شدن

Drown: غرق شدن

Shore: ساحل

Narrate: تعریف داستان

Pinch: نیشگون